اين وامهاي لعنتي!

ساخت وبلاگ
الاغ گفت: رنگ علف قرمز است! گرگ گفت:نه رنگ علف سبز است. با هم رفتند پیش سلطان جنگل، یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند... شیر گفت: گرگ را زندانی کنید! گرگ گفت: چرا مگر رنگ علف  سبزنیست؟ شیر گفت: سبز است ولی دلیل زندانی کردن تو بحث کردنت با الاغ است!!! مسلما در این حکایت کوتاه، منظور از الاغ آن حیوان زحمتکش مهربان خوشگل نیست بلکه منظور آدمهای احمقی هستند که بحث کردن با آنان همچون یاسین به گوش خر (یعنی همان احمق ها نه آن حیوان طفلکی)خواندن است. خلاصه این که بسیاری ازما هم اگر دواعی مان را نزد سلطان جنگل ببریم حکممان همان حکمی است که برای گرگ صادر شد به شرطی که خودمان الاغ نباشیم!!!راستی از کجا می شود می فهمید ما الاغیم یا گرگ بعید می دانم کسی خودش اعتراف به الاغ بودن بکند. در دنیای انسان ها به قاضی هم اعتمادی نیست که گرگ و الاغ را بتواند از هم تشخیص دهد تازه اگر خودش .... نتیجه این که بحث های دنیای آدمها هیچ وقت به نتیجه نمی رسد چون که ما انسانها بیش از آن که لازم باشد نادانیم . خیلی از ماها هنوز حتی نمی دانیم که آن الاغ طفلکی احمق نیست بلکه از روی مهربانی است که بار می برد و هیچ نمی گوید . از روی مهربانی است اگر با یک نوازش خر می شود و ساعتها بار می کشد و فقط با چشمهای خوشگل مظلومش به ما نگاه می کند و رویش نمی شود بگوید خسته شدم.... خدا کند زیادی چرت و پرت نگفته باشم!!! نوشته شده در  شنبه 98/3/4ساعت  6:44 عصر&nbsp توسط مریم غفاری جاهد    نظرات دیگران() اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 46 تاريخ : شنبه 6 اسفند 1401 ساعت: 14:16

مارال هیچ تصوری از عزاداری محرم ندارد. سال گذشته  موقعیت خانه مان طوری بود که صدایی از خیابان نمی آمد ما هم که در این ایام از خانه بیرون نمی رویم. به خاطر وضعیت روحی اش در این ایام تلویزیون هم روشن نمی کنیم که اوضاع افسردگی اش که با بدبختی درمان شد دوباره برنگردد. در نتیجه او چیزی به نام دسته و هیئت و عزاداری و عاشورا و تاسوعا نه شنیده بود و نه دیده بود. امسال اول با دیدن ایستگاه های صلواتی تعجبش را نشان داد و هر چه درباره این مراسم و محرم توضیح دادن نفهمید تا این که اولین دسته عزاداری با سر و صدای فراوان به جلوی خانه مان رسید که یکباره ذوق شده دوید و در حالی که آماده بیرون رفتن می شد تند و تند گفت: جشنه، جشنه،به  خدا جشنه همه جمع شدن، بدو بریم بیرون!!!رفتیم و دو ساعت دنبال دسته اینور و آنور کشانده شدیم و نیمه شب برگشتیم خانه. نصف گیسهایم سفید شد تا بهش حالی کنم این جشن نیست و عزاست، حالی نشد، چون توانستم دلیل حرکات موزون حین سینه زدن و زنجیر زدن و آهنگ خواندن را برایش توجیه کنم(خودم هم نمی دانم) و حالا هم از من طبل و زنجیر می خواهد که برود قاطی دسته. هنوز هم با تمام توضیحاتی که دادم، هیچ تصوری از عاشورا و کربلا ندارد و فقط به دنبال سرگرمی و شادی و قاطی شدن توی مراسمی است که گمان می کند جشن است. نوشته شده در  شنبه 101/5/15ساعت  3:12 عصر&nbsp توسط مریم غفاری جاهد    نظرات دیگران() اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 61 تاريخ : شنبه 6 اسفند 1401 ساعت: 14:16

تجربه در زندگی خیلی مهم است یعنی آدم هر چه بیشتر رشد می کند و مطالعه می کند و با دیگران دمخور می شود بهتر می تواند علت بعضی چیز ها را کشف کند. من تا بحال نمی دانستم که بچه ها را لک لک ها می آورند! قبلا یک فکر های دیگری می کردم خب تقصیر من هم نبود دروغ گفته بودن و من هم باور کرده بودم شاید اصلا آنها نمی دانستند بچه از کجا می آید و چرا یک دفعه توی خانه آدم سبز می شود. شاید به همین دلیل است که تا حالا بچه خودم را پیدا نکردم اما از وقتی فهمیدم که این کار فقط از عهده لک لک ها بر می آید دیگر خیالم راحت شده است. بچه ام توی راه است. سالهاست که در راه است ولی لک لک ها راه خانه ام را گم کرده بودند من هم که خبر نداشتم. طفلک ها اینقدر توی راه مانده اند و بچه مرا اینور و انور برده اند که ان طفلک همینطوری بی مادر بزرگ شده! الآن دقیقا نمی دانم چند ساله است اما همین روزها که پیدایش بشود معلوم می شود و مشکل این است که نمی دانم پیش از آمدنش چه کار باید بکنم بچه ام نه لباس دارد نه اسباب بازی. خدا کند لک لک ها به موقع برسند خیلی دیر شده. نوشته شده در  شنبه 98/5/26ساعت  2:43 عصر&nbsp توسط مریم غفاری جاهد    نظرات دیگران() اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 21 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:38

روزگار می چرخد و می چرخد و دچار سرگیجه می کند ما را. ولی آخرش مجبور است سر تسلیم فرود بیاورد وقتی می بیند که ماتسلیم نخواهیم شد. زورش به ما نرسید آخرش. لک لکهایی که منتظرشان بودیم رسیدند. دخترمان بعد از سالها پیدایش شد. آخرین روزهای تنهایی را می گذرانیم و نمی دانیم از این پس زندگی چگونه خواهد بود. مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن نوشته شده در  سه شنبه 99/5/21ساعت  12:30 صبح&nbsp توسط مریم غفاری جاهد    نظرات دیگران() اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 21 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:38

 کم کم دارد باورم می شود که آدم عجیب و غریب و پیچیده ای هستم. همه می گفتند ولی باورم نمی شد. اما تازگیها وقتی به کارهایم فکر می کنم می بینم که هیچ کارم آدم وار نیست. آدمی که یکدفعه تصمیم می گیرد خانه اش را عوض کند و این تصمیم را در عرض چند ساعت عملی می کند جزو کدام یک از رده های بشری است؟ ساعت شش عصر خانه ای را که قیمتش دوبرابر خانه خودم بوده پسند کرده ام و بعد یکراست رفته ام بنگاه و خانه خودم را گذاشته ام برای فروش. ساعت هشت همان شب مشتری آمده و ساعت 10 قولنامه را نوشته و بیعانه هم گرفته ام. روز بعد هم قولنامه خانه تازه را امضا کرده و بیعانه داده ام و تمام. حالا نشسته ام حساب کتاب می کنم که نصف دیگر پول را از کجاها می شود تهیه کرد. وام قرار نیست بگیرم اما خوب که حساب اموال منقول را می کنم می بینم چیزی کم ندارم بلکه چیزی هم اضافه می آید که بتوانم خرج اسباب جدید برای آن خانه بکنم. فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد آدم اگر با عقل و برنامه ریزی پیش برود فیض روح القدس را هم مدد می کند.  نوشته شده در  چهارشنبه 101/1/24ساعت  10:41 صبح&nbsp توسط مریم غفاری جاهد    نظرات دیگران() اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 21 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:38

 تولد گرفتن توي خوابگاه هم براي خودش تنوعي است. ميان اينهمه کار دلمان خواست کيک تولد بپزيم. دو نفر که بيشتر نبوديم. کيکمان را هم به قدر همين دو نفر پختيم. نه شمع داشتيم نه کادوي تولد. فقط دو تا دل شاد و لبهاي خندان همين و بس. اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 22:22

شده تا به حال، گدايي در خانه ات را بزند و با اصرار چيزي بخواهد؟ تو هم چيزي درخور نداشته باشي و ردش کني و او دوباره بيايد ؛ چندين و چند بار؟ آنوقت لجت بگيرد و بروي گرانبهاترين جواهري که در اختيار داري به او تقديم کني؟ و بعد ناباورانه ببيني که آن گداي بي چشم و رو درست جلوي چشمانت، آن جواهر گرانبها را زير پايش مي اندازد، خرد مي کند، له مي کند،  بعد پشتش را به تو مي کند و بي هيچ حرفي مي رود؟شده؟ همچين وقتهايي چکار مي کني؟من هيچ کاري نکردم حتي خم نشدم خرده هايش را جمع کنم، فقط به خودم لعنت فرستادم!!! اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 22:22

با سنتور خانم دعوايم شده! مي گويد چرا مثل آدم ياد نمي گيري که اينطوري نزني توي سر من که دادم را در آوري؟! راست مي گويد خوب. ولي من چه کار کنم که دو تا دست بيشتر ندارم. مي خواست اينقدر سخت نباشد!  اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : سنتور نوازی خانم,نوازنده سنتور خانم,سنتور نوازی خانم ها,تدریس خصوصی سنتور خانم,استاد سنتور خانم,مدرس سنتور خانم,آموزش سنتور خانم,استاد سنتور خانم در تهران,سنتور نواز خانم,لیلا خانم سنتور, نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 0:20

ساعت دوي نيمه شب، بعد از يک روز طولاني کاري، خوابيده ام. تازه چشم هايم گرم شده که دستي محکم روي شانه ام مي خورد و بيدارم مي کند. عصباني مي شوم. به سختي خوابم مي برد اين بار کسي با صورتي که نصفش نيست و نصف ديگرش هم پر از خون است از گور بيرون مي آيد و خيلي عادي با من حرف مي زند. دوباره بيدار مي شوم. خيلي عصباني مي شوم. دوباره مي خوابم. تاصبح توي خواب راه مي روم و يقه اين و آن را مي گيرم! صبح که بيدار مي شوم انگار از ميدان جنگ برگشته ام. خسته و کوفته! با اينهمه گمان نمي کنم خواندن کتابهاي جنگ که اين روزها جزو کارم شده، به اين کابوس ها ربطي داشته باشد. اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : کابوس,کابوس شبانه در بزرگسالان,کابوس خیابان الم,کابوس قبل از کریسمس,کابوس چیست,کابوس گیر,کابوس دشمن,کابوس های شبانه,کابوس کرکس ها,کابوس چت, نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 0:19

من از دست اين دوستان مهربان، چه کار کنم، نمي دانم! روزي که من اين گوشي طفلکي را خريدم، به اندازه سه تا سکه بهار آزادي پول برايش دادم. ده سال آزگار هم در خوشي و ناخوشي کنارم بود و محرم اسرار. من هم غير از آن بيست باري که خودش از دستم ول شد و افتاد، هميشه باهاش مهربان بودم و بلاي ديگري سرش نياوردم؛ اما اين اواخر نمي دانم چرا همه گير داده بودند که چرا اين را عوض نمي کني فسيل شده! حالا کجاي اين بچه فسيل بود، من که نفهميدم، اما اينقدر گفتند، گفتند، گفتند....تا بالاخره اين طفل معصوم از غصه دق کرد و افتاد مرد. شب خوابيد و صبح ديگر روشن نشد که نشد که نشد! خوب گوشي موبايل خر که نيست مي فهمد يک عده دارند زيرابش را مي زنند؛ نمي فهمد يعني؟حالا يک طرف غص? اين، يک طرف هم درد سر اين گوشي تازه که کلي طول مي کشد تا بهش عادت کنم. اصلا هم جاي اين را نخواهد گرفت، حالا هشت هسته است که باشد. يعني با اين همه هسته، مي تواند ده سال کار کند؟! ‏‎        اين وامهاي لعنتي!...ادامه مطلب
ما را در سایت اين وامهاي لعنتي! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sekkeyedolateeshghf بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 0:19